ای تیر باران غمت خون دل ما ریخته نگذاشت طوفان غمت خون دلی ناریخته
ای صد یک عشقت خرد جان صیدت از یک تا به صد
چشم تو در یک چشم زد صد خون به تنها ریختته
ای ریخته سیل ستم بر جان ما سر تا قدم
پس ذره ای ناکرده کم ما تن زده تا ریخته
ماهی و جوزا زیورت وز رشک زیور در برت
از غمزه چون نشترت مه خون جوزا ریخته
محراب قیصر کوی تو عید مسیحا روی تو
عود الصلیب موی تو اب چلیپا ریخته
در پختن سودای تو خام است با ما رای تو
ما زر و سر در پای تو خاقانی اسا ریخته
روز نو است و فخر دین بر اسمان مجلس نشین
ما زر چهره بر زمین تو سیم سیما ریخته
خاقان اکبر کز فلک بانگ امدش کالامرلک
در پای او دست ملک روح معلا ریخته
این شعر مطلع دوم از مدحیه خاقانی برای فخرالدین منوچهر شروانشاه است . خاقانی شاعر قرن ششم شاعری بلند نظر و دارای احساسات لطیف است وی مردی کامل است که گرچه در ابتدای شاعری مدح سلاطین و امرا می گفته ، بعدها به امور دنیوی بی اعتنا شده و گوشه ای اختیار کرده است . وی به تصوف نیز توجه داشته گر چه مانند سنایی و عطار در مرتبه بالایی نمی باشد و مانند صوفیان متوسط به تظاهر می گراید و همچون عرفا و صوفیه کامل جهان را همه حسن و نیکی و خیر نمی بیند بلکه از مردم زماه گلایه هیا فراوان دارد و از بی وفایی جهان و مردم ان می نالد و جهان را پر از انواع شرور و مفاسد می انگارد و این با عقیده صوفیه و عرفا که وجود را منشأ خیر و جمال و شرور را اعدام می دانند منافات دارد .چنانکه می گوید :
از بد ایام امان کس نیافت وز روش دهر زمان کس نیافت
اهل میندیش که در عهد ما سایه عنقا به جهان کس نیافت
جنس طلب کردی خاقانیا کم طلب ان چیز که ان کس نیافت
*AboutUs*>